۴۰ روز گذشت؛ ۴۰ روز از پرواز مردی که خوب زندگی کرد و جاودانه ماند. نامش غریبه نیست برای این مردم شهر. جماعت دردکشیده او را خوب می‌شناسند؛ به‌خصوص بیماران؛ کسانی که درد ریشه در جانشان کرده و هر لحظه با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند.

مجاهدي در طراز انقلاب

همشهری آنلاین - مژگان مهرابی: دکتر عباس شیبانی؛ مبارز انقلابی، نماینده مجلس، عضو شورای شهر و از همه مهم‌تر مردی که همه وجودش برای مردم می‌تپید. او در عمر ۹۱ساله‌اش بی‌هیچ چشم‌داشتی مخلصانه به دیگران خدمت کرد و سرانجام با کوله‌باری از خوبی‌ها به دیار باقی شتافت. چهلمین روز درگذشت این قهرمان ملی فرصت مناسبی بود تا نخستین نشست مرکز تهران‌شناسی همشهری در خانه انقلاب برپا شود. در این نشست خاطرات به یادگار مانده از مرحوم دکتر عباس شیبانی با حضور آزاده شیبانی، دکتر محمد دشتی، محمد باباخانی، نصرالله حدادی و حجت‌الاسلام «حسین کاظم‌زاده» مرور شد.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

در بدو ورود به خانه انقلاب یا خانه مرحوم شیبانی آنچه بیشتر از همه جلب توجه می‌کند اتاق شخصی آقای دکتر است. یک تخت، یک ویلچری که به دیوار تکیه داده، یک کمد چوبی و یک رخت آویز، همه و همه اموال و دارایی نماینده سابق مجلس است. البته دخترش آزاده می‌گوید: «هیچ‌کدام از وسایل مربوط به پدرم نیست. لوازم خانه خیلی کهنه بودند.

به جز چند وسیله جزئی، باقی وسایلی را که الان اینجا هست من آورده‌ام.» حق با اوست در بین لوازم ساده اما به‌نظر نویی که آنجا قرار دارد فقط ۳کمد در اتاق دکتر است که از زهواردرفتگی‌اش می‌توان حدس زد مربوط به جهیزیه همسر دکتر است که از ۵۰واندی سال پیش باقی مانده است. برای آزاده، پدر قهرمانی است که همتای او را نخواهد دید. می‌گوید: «اگر از ساده‌زیستی پدرم حرف بزنم شاید کسی باور نکند اما حقیقت دارد. او تا لحظه‌ای که زنده بود هیچ‌کدام از لوازم خانه را نونوار نکرد.» بعد هم برای تأیید حرفش در کمد را باز می‌کند و از داخل آن چنددست کت بیرون می‌آورد. همه‌شان نخ‌نما هستند و پروصله. بعد با صدای بغض‌آلود می‌گوید: «این لباس‌های نماینده مجلس است.» وصله‌های نقش بسته بر کت‌های کهنه، کار دست انسیه همسر اوست؛ کسی که از وقتی پا به زندگی دکتر شیبانی گذاشت تا لحظه درگذشتش همراه و همپای مردش بود.

مجاهدی در طراز انقلاب | اینجا خانه وزیر و نماینده هشت دوره مجلس و شورای شهر است

عاشقانه‌های دکتر و همسرش

آزاده برای گفت‌وگو اتاق دیگری را پیشنهاد می‌دهد. در واقع سالن پذیرایی است. عکس بزرگی از دکتر روی میز کنج سالن قرار دارد. دکتر شیبانی با آن چهره آرام و لبخندی که روی لب دارد چقدر به دل می‌نشیند. حق دارد دخترش که از فراق پدر لحظه‌ای آرام و قرار نداشته باشد. او عاشقانه‌های پدر و مادرش را تعریف می‌کند: «مثل لیلی و مجنون بودند. پدرم خیلی به مادرم احترام می‌گذاشت و او را دوست داشت. مادرم هم همینطور. هیچ وقت صدای بلند او را با مادرم نشنیدم. یادم می‌آید مادرم روزهای جمعه در خیریه فعالیت می‌کرد. من هم گاهی با مادرم می‌رفتم. ما یک پیکان قراضه داشتیم که نه پدرم و نه مادرم هیچ‌کدام راضی نمی‌شدند آن را تبدیل به احسن کنند. تابستان‌ها مادرم هنگام رانندگی خیلی اذیت می‌شد. هر بار که به خانه می‌آمد پدرم شربت سکنجبین با یخ آماده کرده بود.» او به نکته جالبی اشاره می‌کند که پدرش با حمایت زیاد از مادر مهر و علاقه خود را به او نشان می‌داده است. آزاده خاطره دیگری بازگو می‌کند: «یک بار مادرم غذا پخته بود، بابا ریگی بیرون آورد. یواشکی زیر بشقاب گذاشت تا آمدم به مادر بگویم با اشاره انگشت گفت: «هیس» نه خودش حرفی زد و نه گذاشت من چیزی بگویم.»

مجاهدی در طراز انقلاب | اینجا خانه وزیر و نماینده هشت دوره مجلس و شورای شهر است

توبیخ شدم به‌دلیل همسایه‌آزاری

اما ارتباط دکتر با تنها دخترش، موضوع دیگری است که درباره آن صحبت می‌شود. اینکه آیا دکتر در رابطه با رفتار یا تحصیل به او سخت می‌گرفته است؟ آیا شده از پدرش تذکر بشنود؟ آزاده می‌خندد. و بعد  از چند لحظه سکوت به یاد می‌آورد: «پدر معمولا ساعت ۱۰- ۹شب می‌خوابید و صبح‌ها ۲ساعت قبل از اذان صبح بیدار می‌شد. برای اینکه من بیدار نشوم چراغ مطالعه‌اش را روشن می‌کرد و مشغول خواندن قرآن می‌شد. صبح زود برای خرید نان می‌رفت. ابایی نداشت از اینکه نماینده مجلس را با یک زنبیل قرمز در صف نان ببینند. از راه که می‌آمد چای را دم می‌کرد؛ چقدر هم با سلیقه. سفره صبحانه را می‌چید و بعد سراغ دخترش می‌رفت و با نوازش انگشتانش به در اتاق می‌زد و صدا می‌کرد: «پاشو لوس بابا» آزاده به جز یک‌بار که آن هم اشتباهش همسایه آزاری بوده از سوی پدر توبیخ نشده است. آزاده تعریف می‌کند: «پدر به رعایت حقوق دیگران خیلی اهمیت می‌داد. سنم خیلی کم بود یکی از آشنایان برایم سوت خریده بود. سر ظهر من شروع کردم به سوت‌زدن. پدرم چندبار به من تذکر داد ولی گوش نکردم. تا اینکه به نماز ایستاد. من دوباره شروع کردم. نمازش که تمام شد با تحکم تذکر داد که این کار را نکنم. این نخستین و آخرین باری بود که من را دعوا می‌کرد.»

مجاهدی در طراز انقلاب | اینجا خانه وزیر و نماینده هشت دوره مجلس و شورای شهر است

تأکید بابا؛ نماز اول وقت

وقت نماز مغرب می‌رسد و آزاده با عذرخواهی از مهمان‌ها صحبتش را نیمه‌کاره می‌گذارد. می‌گوید: «نماز اول وقت. این سفارش بابا بود. راستش من در نوجوانی نمازم را اول وقت نمی‌خواندم. یک‌بار به من گفت اگر تلفن زنگ بزند چه می‌کنی؟ آیا صبر می‌کنی و نیم‌ساعت دیگر جواب می‌دهی یا سریع گوشی تلفن را برمی‌داری؟ گفتم نه زود به تلفن جواب می‌دهم. گفت خب اذان صدای تلفن خداست. این حرفش را آویزه گوشم کرده‌ام.»

تمایلی به داشتن محافظ نداشت

دکتر عباس شیبانی در روزهایی که ترور افراد مهم در جامعه برنامه روزانه منافقین بود هیچ وقت تمایلی به داشتن محافظ نداشت. به تنهایی به محل کارش می‌رفت؛ گاه با تاکسی گاه با اتوبوس. تا اینکه به امر امام‌خمینی(ره) محافظی برای او درنظر گرفته شد. آزاده می‌گوید: «بابا خیلی بدش می‌آمد برای اینکه زودتر به مقصد برسد، راننده آژیر استفاده کند. برای همین همیشه به او می‌گفت اگر می‌خواهی خلاف بروی یا آژیر بذاری من را همین جا پیاده کن.» مرحوم شیبانی ازجمله نیک‌مردانی است که همه عمرش دغدغه مردم را داشت. گاهی غبار غمی چهره مهربانش را می‌پوشاند. می‌گفت: «مردم گرفتار هستند. وقتی نمی‌توانم کاری کنم دلم می‌گیرد.» او در شورای شهر هم زحمات زیادی کشید. بارها به اعضای شورای شهر تذکر می‌داد و خواستار آن بود که شماره‌گذاری یک خودروی جدید به ازای خروج یک دستگاه خودروی فرسوده از ناوگان پایتخت باشد.

کد خبر 738538

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار زیر پوست شهر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha